پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

باید مراقب بود

حالا که این همه گفتم، بذار این رو هم اضافه کنم. چند وقتیه به شدت داری کارای مارو تقلید می کنی. از شونه زدن مو و مسواک زدن و کفش پوشیدن گرفته تا استفاده از موبایل و تلفن و کنترل تلویریون و فندک گاز و مهر نماز وساعت مچی و لقمه گرفتن و استفاده از قاشق و .... اینارو نوشتم تا به خودمون تذکر بدم بیشتر از قبل مواظب حرکاتمون باشیم. مثلا این یه نمونه شه (راستشو بخوای این اولین باریه که لقمه گرفتی- چند روز پیش بود). لقمه نون و مرباتو تا چند روز توی آشپرخونه نگه داشتم و هی با دیدنش انرژی گرفتم.   یه نکته کوچیک. یکی از چیزایی که با تقلید یاد گرفتی بوس کردن قرآنه. فقط قرآن و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگه رو. . . ولی حالا دیگه هر کتابی...
27 بهمن 1392

روش حل مساله

دیدید سر امتحانا اگه زیادی درس خونده باشیم، وقتی با یه مساله روبرو میشیم ، برای حلش سریع میریم سراغ سخت ترین و پیچیده ترین راه حل ها و بعد میفهمیم که حلش چقدر ساده و راحت بوده.  و بعد غبطه میخوریم به حال اونایی که از همون راه ساده به جواب رسیدن؟؟؟؟؟؟؟؟ برای محمدسجاد یه اسباب بازی جدید خریدیم "استوانه هوش". در اولین برخورد وقتی می خواست قطعات رو بندازه توی استوانه، به جای اینکه بگرده و محل دقیق شکل ها رو پیدا کنه، در استوانه رو با کمک من باز میکرد و شکل رو می نداخت توی جعبه بعد درش رو می بست. به همین راحتی جالبش اینه، حالا که فهمیده مساله ای که باید حل بشه بغرنج تر از این حرفاست ، دیگه اصلا از اون راه استفاده نمی کنه. یعنی می...
27 بهمن 1392

بگو: مرگ بر آمریکا

اییییین همه به آقا سجاد آموزش دادیم که توی راهپیمایی با مشت بکوبه توی دهان آمریکا (بصورت بیکلام مرگ بر آمریکا میگه - همراه با حرکات مربوطه)، آقا رفتن اونجا ، با شعار هایی که از بلندگو پخش میشه، دس دسی می کنن: و این حضور گرم نوه های خانواده در راهپیمایی امسال :   ...
27 بهمن 1392

زمستانه

وقتی محمدسجاد سواری میگیره، حتی از این طفل معصوم: خب البته آدم برفی کلاه پسرمو ورداشته بود. چیزی که عوض داره، گله نداره البته این وروجک ما اصلا از برف بازی استقبال نکرد. نمی دونم چرا... ...
27 بهمن 1392

بازم چند تا خاطره کوتاه

امروز دارم لباس هامونو (که جدا از لباس محمدسجاده) میریزم توی ماشین لباسشویی ، که می بینم آقا سجاد سبد لباس کثیفاشو بغل کرده و داره میاد سمت لباسشویی. بچم ترسیده بود یادمون بره لباساشو بشوریم ، خودش وارد عمل شده بود.   این صحنه تا الان چندین بار پیش اومده ، همونطوری که برای خیلی از مامان ها هم: من مشغول کار خودم هستم سرخوش از اینکه آقا پسر داره آروم توی اتاق برای خودش بازی می کنه. وقتی میرم بهش سر بزنم که کار خطرناکی نکنه با این صحنه مواجه می شم: یه آقاسجاد گل، وسط یه عااااالمه دستمال کاغذی که از توی جعبه اش کشیده بیرون. منو که میبینه یه لبخند میزنه و تند تر از قبل کارشو ادامه میده.   رفته بودیم خونه خاله، مهسا و محمدسجاد در...
11 بهمن 1392

چند برداشت

برداشت اول: گل پسر رو بردیم شهربازی (از نوع سرپوشیده)، آقا تمام مدت در حالت تعجب بودن. آخه تقریبا بار اولی بود که رفتن به شهر بازی رو تجربه می کرد. چیزی که توی مدت حضورمون در شهربازی بیشتر از همه سرگرمش کرد و براش جذاب بود ، چوب وسط پشمک برقی بود که مامانش هوس کرده بود . که متاسفانه مجبور شدیم همین یکدونه عامل خوشحالی پسرمون رو هم به جهت نجات چشم و صورت افرادی که از کنارمون رد می شدن ازش بگیریم. تازه وقتی از اونجا خارج شدیم ، پسرک فهمید چه بهشتی رو از دست داده. برداشت دوم: وقتی تلفن زنگ می زنه کسی که بیشتر از همه با تلفن صحبت می کنه، این قند و عسله. و بیشترین حرفی که توی مکالماتش می زنه : "کییییه " البته نه به معنی "کیه" برداشت سوم: ...
4 بهمن 1392
1